ماجرا
مانند شیشه ای که خریدار سنگ بود
این دل شکستن تو برایم قشنگ بود
رؤیای باشکوه رسیدن به ساحلت
آغاز خودکشی هزاران نهنگ بود
ماه شب چهاردهی که تصاحبت
چون حسرتی به سینه ی صدها پلنگ بود
خوشبخت آن دلی که برای تو می تپید
خوشبخت آن دلی که برای تو تنگ بود
تو: یک جهان تازه پر از صلح و دوستی
من : کشوری که با همه در حال جنگ بود
با من هر آنچه از تو بجا ماند نام بود
از من هر آنچه بی تو بجا ماند ننگ بود
***
پایین نشسته ام که توبالا نشین شوی
این ماجرا حکایت الاکلنگ بود...
رضا نیکوکار
دلخوشی
تو مهربانتر از آنی که فکر می کردم
درست مثل همانی که فکر می کردم
شبیه ... ساده بگویم کسی شبیهت نیست
هنوز هم تو چنانی که فکر می کردم
تو جان شعر منی و جهان چشمانم
مباد بی تو جهانی که فکر می کردم
تمام دلخوشی لحظه های من از توست
تو آن آن زمانی که فکر می کردم
درست مثل همانی که در پی ات بودم
درست مثل همانی که فکر می کردم
مریم سقلاطونی
خالی شدم از زندگی، از هرچه پایان داشت
حسی شبیه آنچه که یک جسم ِ بی جان داشت
می آمد و با هرقدم عطر تو می پیچید
لعنت به شهری که پس از تو باز باران داشت!
با حال آن روزم میان خاطرات تو
باران نمی بارید... ، اگر یک ذره وجدان داشت
میشد بگیری دست من را قبل از افتادن اما نشد..
تا من بفهمم عشق تاوان داشت
میشد ببندی زخم من را قبل جان دادن
افسوس... من را کشت آن دردی که درمان داشت
من مرده بودم! مرگ با من زندگی می کرد
من مرده بودم.. مرگ در رگ هام جریان داشت
وقتی که برگشتی به من، در شهر پرکردند:
برگشتن جان پس به جسمی مرده ، امکان داشت
از : رویاباقری
.: Weblog Themes By Pichak :.